love U دنـــیــا ایــنــجـــور نـمـی مــونــه |
||
یادت باشد درهرطپش نام تورا زمزمه می کند یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : YASHAR
با من بمان یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : YASHAR
کسی را دارم.... جمعه 30 خرداد 1393برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : YASHAR
سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ غم و مشکل من را برطرف کن، پروردگار جهانیان. حضرت محمد (ص) فرمودند : هرکس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا می کند. جمعه 30 خرداد 1393برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : YASHAR
بارالاها به قدرت بی کرانت مرا یاری ده تا به دست اورم آنچه را که نمی توانم فراموش کنم، و فرامش کنم آنچه را که نمی توانم به دست آورم. سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:, :: 19:49 :: نويسنده : YASHAR
من خدایی دارم که در این نزدیکی است ...
مهربان
خوب
قشنگ
چهره اش نورانی ست...
گاهگاهی سخنی میگوید با دل کوچک من...
ساده تر از سخن ساده من...
او مرا میفهمد.او مرا میخواند...
نام او ذکر من است در غم و در شادی
چون به غم می نگرم آن زمان رقص کنان میخندم که خدا یار من است ،
که خدا یاد من است....
او خدایی ست که مرا میخواهد...
عاقلي، ديوانه اي را داد پند
کز چه بر خود مي پسندي اين گزند
ميزنند اوباش کويت سنگها
ميدوانندت ز پي فرسنگها
کودکان، پيراهنت را ميدرند
رهروان، کفش و کلاهت ميبرند
ياوه ميگوئي، چه ميگوئي سخن
کينه ميجوئي، چو مي بندي دهن
گر بخندي، ور بگريي زار زار
بر تو ميخندند اهل روزگار
نان فرستاديم بهرت وقت شب
نان نخوردي، خاک خوردي، اي عجب
آب داديمت، فکندي جام آب
آب جوي و برکه خوردي، چون دواب
خوابگاه، اندر سر ره ساختي
بستر آوردند، دور انداختي
برگرفتي زادمي، چون ديو روي
آدمي بودي و گشتي ديو خوي
دوش، طفلان بر سرت گل ريختند
تا تو سر برداشتي، بگريختند
نانوا خاکستر افشاندت بچشم
آن جفا ديدي، نکردي هيچ خشم
رندي، از آتش کف دست تو خست
سوختي، آتش نيفکندي ز دست
چون تو، کس ناخورده مي مستي نکرد
خوي با بدبختي و پستي نکرد
مست را، مستي اگر يک ره بود
مستي تو، هر گه و بيگه بود
بس طبيبانند در بازار و کوي
حالت خود، با يکي زايشان بگوي
گفت، من ديوانگي کردم هزار
تا بديدم جلوه پروردگار
ديده، زين ظلمت به نور انداختم
شمع گشتم، هيمه دور انداختم
تو مرا ديوانه خواني، اي فلان
ليک من عاقلترم از عاقلان
گر که هر عاقل، چو من ديوانه بود
در جهان، بس عاقل و فرزانه بود
عارفان، کاين مدعا را يافتند
گم شدند از خود، خدا را يافتند
من همي بينم جلال اندر جلال
تو چه مي بيني، بجز وهم و خيال
من همي بينم بهشت اندر بهشت
تو چه مي بيني، بغير از خاک و خشت
چون سرشتم از گل است، از نور نيست
گر گلم ريزند بر سر، دور نيست
گنجها بردم که نايد در حساب
ذره ها ديدم که گشته است آفتاب
عشق حق، در من شرار افروخته است
من چه ميدانم که دستم سوخته است
چون مرا هجرش بخاکستر نشاند
گو بيفشان، هر که خاکستر فشاند
تو، همي اخلاص را خواني جنون
چون تواني چاره کرد اين درد، چون
از طبيبم گر چه مي دادي نشان
من نمي بينم طبيبي در جهان
من چه دانم، کان طبيب اندر کجاست
ميشناسم يک طبيب، آنهم خداست...
پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, :: 20:2 :: نويسنده : YASHAR
بارالها...
از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم
نكند فرق به حالم
چه براني،چه بخواني
... چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني
... نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني..
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد...
نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي...
خدايا پاكم كن تا تو را با انجام كارهايي كه به من سپرده ايي ستايش كنم
مبادا كه در خدمت گذاري تو ناشكيبا و دلخسته شوم.
اين راه آرامشي است ، كه بالاتر از درك آدمي است.
خدايا بيا و در قلب و ذهن من ساكن شو ،
تا وسعت يابند و تمامي آفرينش را در بر گيرند ، تا از هم جدا نباشيم .
چرا كه ما هم جزئي از آن كل هستيم چنان پاكم كن تا هستي ام را سراسر وقف تو و خلقت كنم
كه اسير رنج و پريشاني است معبود من ، ضعيف و درهم شكسته ام گرانبار و تنها .
تو درياي رحمت و مهري ، گناهان من عظيم است اما رحمت و بخشايش تو بس عظيم تر از گناهان من .
به رحمت تو پناه مي آورم .
مرا پاك گردان تا هنگام قضاوت ديگران رحيم باشم.
رحمت تو همه چيز را زيبا مي كند ، هنگامي كه مي لغزيم
خدايا ! با آزموني رويارو هستم بگذار با ايمان به آنكه پرسشگر تويي همانگونه كه پاسخگو تويي با آن روبرو شوم.
من بسيار نادانم ، اما دانش تو بيكران است خدايا !
چه چيز هست كه تو نداني؟
من در اين ميان تماشاگري بيش نيستم ،
بگذار از اين بازي لذت ببرم خدايا همه چيز طبق خواست تو تحقيق مي يابد ،
پس چرا من نگران و پريشان باشم ؟
خدايا !مرا قلبي متواضع عطا كن كه در سرما و گرما ،
تحسين و نكوهش در لذت و درد ، در بيماري و تندرستي ،
و در خوشبختي و فلاكت ، شاد باقي بماند در قلب كوچك من آتش عظيم عشقت را بيفروز.
بگذار
شوقم به سيماي زيبايت هر روز فزوني گيرد. و مرا ياري كن تا همه چيز را به آغوش پرمهر تو بسپارم خدايا !
خانه قلب من كوچك است آن را چنان فراخ كن كه پذيراي تو باشد خانه قلبم ويرانه است ،
آن را مرمت كن تا در خور تو شود خانه قلبم آلوده است
آن را پاك و مطهر گردان عميق ترين آرزوي من زماني برآورده مي شود
كه تو هميشه و هميشه در سراي قلبم ساكن شوي
و من هر روزم را در حضور پر نور تو سپري كنم...
بار خدایا باز دل به یاد تو فغان می کند. نمی دانم در جستجوی تو دیرینه کتاب کهن تاریخ را مطالعه کنم یا چشم بر صفحه آسمان بدوزم؟ دل را به یاد موهبتهای تو آرام کنم یا به تعریف آفریده هایت؟ خدایا، گاه که از همه نا آدمیها خسته می شوم یاد تو تحمل زیستن را برایم آسان می سازد. خدایا عشق زیباست اما کدامین عشق پرشور تر از عشق به توست که یادت قلبها را به اوج لذتها می رساند و مرگ را زیباترین پدیده ها می سازد. خدایا، شرم مرا از آن باز می دارد که از تو چیزی بخواهم چرا که هر چیزی را قبل از آنکه بخواهم به من داده ای. اما خدایا سه چیز را از کسی که آفریدی دریغ مدار که تا زنده ام توان خواندن نماز ایستاده را داشته باشم، که عشقت از دلم بیرون نرود و آن زمان که مرا خواندی در راه تو باشم. ای محبوب من، ما را پاک بگردان، پاک بمیران و پاک محشور بگردان که تو رب العرش العظیمی چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : YASHAR
خبـــــر بــــــه دورترین نقطه ي جهان برسد نشد که او به منِ خسته بــی گمان برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت کسی کــــــه سهم تو باشد به دیگران برسد چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر بـــه راحتی کسی از راه نـاگهـــــــان برسد،... رهــــــا کنی بــــــرود از دلت جــدا بـــــاشد به آن کـــه دوستش نداشته به آن برسد رهـــــــا کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر بـــه دورترین نقطه ی جهان برسد گلایـــه اي نکنی بغض خـویش را بخــــــوري که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد خدا کند کــه... نه! نفرین نمی کنم... نکند به او کـــــــه عاشق او بوده ام زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد دَرْ زُلْفِ چونْ کَمَنْدَشْ اِیْ دِلْ مَپیچْ کانْجا سَرْها بُریدِهْ بینیْ بی جُرم و بی جِنایَتْ... چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : YASHAR
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جانا روا نباشد خون ریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بینهایت ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خداوندا... خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را مبادا گم کنم اهداف زیبا را مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت مرا تنها تو نگذاری که من تنهاترین تنهام؛ انسانم خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم تو ای انســــان ! بدان همواره آغوش من باز است شروع کن ... یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من... خدایا حفظ کن کسی را که دوستش دارم و یاورش باش در گرداب مشکلات و صدایش را بشنو وقتی تو را میخواند و خوشبختش کن بخاظر قلب پاکش...
ایستادن اجبار کوه بود و رفتن سرنوشت آب
عادت می کنیم :
پنج شنبه 9 آبان 1392برچسب:, :: 23:22 :: نويسنده : YASHAR
ای قلم سوزلَرین دَه اَثریوخ «ای قلم در حرف هایت اثری نیست» آشنا دَن مَنَه بیرخَبَر یوخ «از آشنا برای من خبری نیست» گَلدی بو جومعَه دَ گِشدی آلله «این جمعه هم آمد و گذشت ای خدا» فاطمَه یوسیفینَّن خبر یوخ «از یوسف فاطمه(س)خبری نیست» یاندی پروانَه لَرشمعِ سوندی «پروانه سوخت و شمع زندگیش خاموش شد» آیریلیقدان اورَه قانَه دوندی «از جدایی دل ها خون شد» شَأنیدَه رُتبَه دَه بی بَدَل سَن «در شأن و مقام بی همتایی» هرگوزَل دَن آقا سَن گوزَل سَن «از هرزیبایی آقا تو زیباتری» کیم دییر آیریلیق در دَه سال ماز؟ «چه کسی می گوید جدایی انسان را دردمند نمی کند؟» عاشیقین صبرینی اَل دَن آلماز؟ «وصبرِ عاشق را لبریز نمی کند؟» ای گوزوم یول لارا باخ داریخما «ای چشمم به راه نگاه کن و دل تنگ مشو» گون همیشَه بولوت آت دا، قالماز «چون که خورشید همیشه زیر ابر نمی ماند» قونچَه گول لَر نَه اندازَه سُل سون «غنچه ی گل چقدر پرپر شود؟» قلبیلَر قویما قانیلَه دُلسون «مگذار قلب ها خون شود» گَلدی بو جُمعَه دَه گَلمَدین سَن «این جمعه هم آمد ولی شما نیامدید» گون سایِم جمعه ی دیگَر اولسون «روزها را می شمارم تا جمعه ی دیگر برسد» ای “صفایی” هَلَه دُز فراقه «ای “صفایی” صبر کن در فراقش» یول سالاخ بیزدَه بیردَه عراقَه «تا بارِ دیگر مسیرمان به طرف عراق بیفتد» قلبیلَر غُصَّه دَن داغلی قالدی «قلب ها از غصه ات داغدارشده است» یا امام زمان گَل اَمان دی «یا امام زمان(عج)بیا و رحم کن» کربلا یول لاری باغلی قالدی «راه های کربلا بسته مانده» یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 20:13 :: نويسنده : YASHAR
یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 20:8 :: نويسنده : YASHAR
چند روزی بود که دوباره به دامان خدا بازگشته بود، عطش زیادی برای خدایی شدن پیدا کرده بود. هر روز عصر به سراغ پارسای شهر خود می رفت و هر روز چیزی در مورد آئین عشق از او می پرسید و جرعه ای آب می نوشید. یک روز پارسا به او گفت می دانی برای آنکه راه آسمان را گم نکنیم چه خون دل ها خورده شد و خون چه پیامبران و جانشینانی بر زمین ریخته شده؟ داستان ها را یک به یک گفت، از طوفان نوح ، از مبارزه داوود،از شهادت یحیی،از تلاش های سلیمان از مبارزه نا برابر یک نفر به صدها نفر، از اسارت خانواده بندگان خوب خدا (واقعه عاشورا)…. او گفت آن مبارزه های تا ریخی در روزهایی رخ داد که روز خدا نا میده می شوند. جوان پرسید: اکنون که دیگر آن مبارزه ها وجود ندارد، پس ما نمی توانیم کاری برای آئین آسمان کنیم یعنی ما دیر رسیده ایم؟! آن ها که در آن زمان بوده اند منفعت برده اند و ما دیگر نمی توانیم از مبارزه در راه خدا سهمی و سودی ببریم؟! پاسخ شنید: هر روز روز خدا است و همه جا دشت مبارزه برای خدا. هر روز در درون تو جدا لی است بین تاریکی و روشنا یی و تو می توانی سیاهی را برگزینی یا سپیدی را. همه جا میدان مبارزه است. همه جا عرصه امتحان و انتخاب است. در خانه ات! خیا بان! محل کار! پشت میز دانشگاه! ایستگاه اتوبوس! پارک محله تان! همه جا! همه جا! همه جا میدان مبارزه است و همه روز، روز خدا هر روز که برمی خیزی می توانی ا نتخاب کنی، درسپاهیان آسمان و همراه فرشتگان باشی یا در خیل شیطا ن، تصمیم با توست که مبارز راه نور باشی یا رهرو کوره راه ظلمت! هرروزتان خدایی باد …. یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, :: 19:55 :: نويسنده : YASHAR
پرنده ای به رسالت مبعوث شد ... خداوند گفت: ديگر پيامبری نخواهم فرستاد، از آنگونه كه شما انتظار داريد؛ اما جهان هرگز بیپيامبر نخواهد ماند؛ و آنگاه پرندهای را به رسالت مبعوث كرد. پرنده آوازی خواند كه در هر نغمهاش خدا بود. عدهای به او گرويدند و ايمان آوردند. خداوند رسولی از آسمان فرستاد. باران، نام او بود. همين كه باران، باريدن گرفت، آنان كه اشك را میشناختند، رسالت او را دريافتند، پس بیدرنگ توبه كردند و روحشان را زير بارش بیدريغ خدا شستند. اما هميشه كافری هست تا باران را انكار كند و با گُل بجنگد، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دريا را ساحر. کدامین شاخه گل را به خاطر مرامت تقدیمت کنم که وجودت عطر تمام گلهاست ... تقدیم به گلم که یادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانیت در تمام وجودم است ،، من ! پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : YASHAR
ثانیه های زندگی ام بوی عطر تنت را به من هدیه می دهد. از شوق دیدنت قلبم به تپش می افتد. زندگیم عطر نفسهای تو است. با تو بودن تقدیری زیباست در روزگار عاشقانه من و تو. وقتی با تو هستم همواره خواهان توام. تو تک ستاره قلب منی. عشقم تو زیباترین بهانه برای بودن هستی. تو تنها قرار زندگی ام شدی. در کنج قلبم جای توست،عشق یعنی با توبودن. تو در قلبم نشستی و وجودم از عشق تو سرچشمه گرفته است به یاد تمام خاطرات با تو بودن می خواهم بنویسم از تو واین همه عشق با تو بودن از تو و از احساس بی نهایتت که تمام صفحات دفتر قلبم را پر کرده است وقتی که در کنارم باشی عاشقانه هایم را برایت یک به یک می خوانم وتو با لبخند همیشگی خنجر مهربانیت را در قلبم فرو میکنی ومن هم با نگاه عاشقانه ام تمام عشقم را به تو هدیه میدهم عاشقانه ی من و تو بسیار زیباست وقتی که من و تو اینگونه همدیگر را دوست داریم اکنون که دستانم را لمس میکنی گرمای دستت را احساس میکنم چشمهایم از شوق داشتنت خیس است و دلم عاشق تو بوسه ای عا شقانه بر روی گونه ات احساس شیرین من است... در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم خدا پرسید:پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟ من در پاسخش گفتم:اگر وقت دارید. خدا خندید: وقت من بی نهایت است... در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟ پرسیدم چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد:کودکیشان.....! اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،عجله دارند که بزرگ شوند، و بعد دوباره پس از مدتها،آرزو می کنند که کودک باشند. اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند... و بعد پولشان را از دست می دهند تا دویاره سلامتی خود را به دست آورند. اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند و بنابراین نه در حال، زندگی می کنندو نه در آینده اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که هرگز نمی میرند، و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند. دستهای خدا دستانم را گرفت،برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم: به عنوان یک پدر ،می خواهی کدام درس زندگی را فرزندانت بیاموزند؟ او گفت:بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند. بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند، بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم، اما سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم. بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد، کسی است که به کمترینها نیاز دارد. بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند، فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند. بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند. بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند، بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند. من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم. آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟ خداوند لبخند زد و گفت: فقط اینکه بدانند من اینجا هستم.«همیشه» پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : YASHAR
مي گويند هر وقت آب مي نوشی بگو يا حسين علیه السلام اين روزها که آب مي بيني و نمي نوشي آرام بگو يا اباالفضل علیه السلام پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : YASHAR
خــدایا دوستت دارم، واسه هـر چی که بخشیدی بـازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمـارم تو دیدی من خطا کردم، دلـم گم شـد دعــا کــردم تو حتی از خودم بهتر، غریبی هامو می شناسی یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : YASHAR
1- خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود 2- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباسهایی در کمد داشتی 3- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود 4- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی میکردی 5- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی 6- خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود 7- خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود 8- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار میشدی 9- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی 10- خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی کودکی زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد اما کودک گوش نکرد او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید اما کودک ندید او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود اما کودک نفهمید او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن بگذار بدانم کجایی. خدا پایین آمد و بر سر کودک دست كشید اما کودک دنبال یک پروانه کرد او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد... یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:38 :: نويسنده : YASHAR
یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو تک و تنها، به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته ، بر درمانده و شب و روز دعایش این است زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را همه هستی و رویایش را به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد مهربانم ای خوب یک نفر هست که با تو تک و تنها با تو پر اندیشه و شعر است و شعور پراحساس و خیال است و سرور مهربانم این بار یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را از ته قلب و دلش می بوسد و دعا می کند این بار که تو با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی و پر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه و آبی فردا برسی…. خدایا مرا در كوره راههای پر سنگلاخ نفس تنها مگذار. یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : YASHAR
محل رخداد این زیبایی، شهر توریستی اسکاگن؛ شمالی ترین شهر دانمارک است جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم می پیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند و بنابراین این راستا بوجود می آید. و این همان چیزی است که در قرآن آمده است: سوره مبارکه الرحمن مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ (۱۹) بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (۲۰) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۲۱)
۲۰) اما میان آن دو حد فاصلی است که به هم تجاوز نمی کنند. ۲۱) پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار می کنید؟ یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:39 :: نويسنده : YASHAR
ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنم خداوند اینجاست اشکهای مرا پاک می کند...چون... قلب من خانه ی خداست ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم خداوند هست و مرا بلند می کند... چون... قلب من خانه ی خداست شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمی مانم پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون... قلب من خانه ی خداست خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم خداوند همواره با من است...چون... قلب من خانه ی خداست... خدایا این روزها عجیب دلم برای حرف زدن با تو تنگ شده آرزویی در دل دارم و دستانم خالیست و زبانی پر زدعا دارم به دریای لطف و رحمت تو امیدوارم و به سخاوتمندی تو ایمان کامل دارم پس یا دلم را از این آرزو خالی کن یا دستانم را پر کن دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 18:21 :: نويسنده : YASHAR
مردان هم قلب دارند فقط صدایش یواش تر از صدای قلب یک زن است مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند شاید ندیده باشی اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند هر وقت زن بودنت را میبینم سینه ام را جلو میدهم صدایم را کلفت تر میکنم تا مبادا لرزش دست هایم را ببینی مرد که باشی دوست داری از نگاه یک زن مرد باشی نه بخاطر زور بازوها! مثل تو دلتنگ میشوم ولی گریه نمیکنم بچه میشوم بهانه میگیرم تو این ها را خوب میدانی تمام آرزویم این است که سر روی پاهایت بزارم تا موهایم را نوازش کنی دوست دارم بدنت را بو کنم عاشق بوی موهایت هستم! من بیشتر از تو به آغوش نیاز دارم چون وقت تنهاییم خاطره ی تو مرا امیدوار میکند به همه دنیا! تا برای خوشبختیت لبخندت آرامشت تلاش کنم من مرد بودنم را مدیون زن بودنت هستم... دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 17:47 :: نويسنده : YASHAR
دلمـ براے اغوش گرفتنتـ . . . تنگ شده استـ
در اغوشمـ ک مے گرفتـــے
آن قدر آرامـ مے شدمـ
ک حتــے
فراموش مے کردمـ
نَفسـ بکشمـ. . .
........................ دلتنگـتمـ...
تــــو
هرجآ و هر ڪٌجآے جهاטּ ک باشے
باز ب
تو مرا ربوده ، مرآ ڪٌشته اے. . .
مرا ب خاڪستر
همـ از این روست ڪ هر شب تا سپیده دمـ بیدارمـ
عشـ ـــ ــ ــق. . .
همین است
................................. دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 17:21 :: نويسنده : YASHAR
مَـטּ مَـرל بُوבنَم را مَدیُون زَטּ بُوבنَت ـَہـستَم فَقَطْ تُو ایْنـہـا را مْــے فَـہمْـ.ے.. با زَטּ بُوבنَت...آرے فَقَطْ تُو ... تُو.. ادامه مطلب ... بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم. و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم. تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد! آنگاه که عشق تورا میخواند ادامه مطلب ... گاهی بگذار پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 9:54 :: نويسنده : YASHAR
گاهـــــــــــــی آنچنان مزخرف می شــــــوم دوغرونو سؤيلمك دن قورخما... از حقيقت گويي ترسي نداشته باش! كمال آتا تورك با خیالم حضورت در کنارم نهایت آرزویم .................... با من بمان ...................... می خواهم بنویسم
من با همه ی وجود ادامه مطلب ... درباره وبلاگ سلام. از این که به وبلاگ من اومدین کمال تشکر را دارم و امیدوارم که لحظات خوبی را داشته باشین همه ی صفحات رو بخونین ادامه ی نوشته ها در صفحات بعد که شماره صفحات در انتهای همین صفحه هست کلیک کنین و بخونین. در ضمن با عضویت در وبلاگ راست کلیک شما فعال میگردد برای کپی مطالب نظر یادتون نره و در خبر نامه و وبلاگ ما عضو شوید. متشکرم. يــــاشـــار کـــــریـــمــــی ... موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |